متوجه اخبار خوشی میشی ...اونا رو میشنوی
آزاد شدند ... آزادی واقعی
تلفنی از یک دوست عزیز که میگه:
میای بریم خونشون؟!
و بهش گفتم خیلی دوست دارم اما خسته هستند، خلوت خانواده شون را بهم میریزیم.
گفت چون خوب نمیشناسیشون، اینطور فکر میکنی!
آقای خندان همسر پر مهرشون با جان و دل از دوستان استقبال میکنند.
قبول فردا میریم ...
طبق قرار قبلی آماده رفتن شدیم ... گل و شیرینی گرفتیم و رفتیم.
رسیدیم ...
در ساختمان باز شد و خانمی خوشرو در مقابل در بود
مهراوه خندان
نیمای شیطون هم دوان دوان آمد و یک بوسه ...
آقای خندان با رویی باز و خوش آمدگویی ...
اندکی بعد بانویی ظریف آمد .. میخندید .. "نسرین ستوده" بود
احساسات اون لحظه توصیش متعلق به خود اون لحظه است و نمیشه بیان کرد
بغلشان کردم، به زن بودنم افتخار کردم، چرا که کسی را در آغوش گرفتم که ایستاد و محکم از باورش و انسانیت دفاع کرد و مادر و البته همسری دلسوز بود.
حرف زدیم .. نگاهش میکردم ... لاغر شده بود .. اما میخندید
آن هم واقعی، شعار نمیداد، تظاهر نمیکرد، بلکه بکر و ساده از واقعیت میگفت ...
بهشون گفتم مردم و همکارام چقدر نگران ایشون و هم بندیهاشون بودند او شاد بود اما آرزوش، حرفش و خواستش آزادی باقی دوستان بود.
او به وافع ستودنیست.
آرزوی همه ما این است؛
همه بیایند ... شما آمدی پس بقیه دوستان هم خواهند آمد و ایران خوشرنگ تر از همیشه میشود و میخواهیم با رنگهای زیبای ایران، جهان را نقاشی کنیم ..
خدارو شکر میکنم برای بودن و ماندن ..
Mahnaz Afshar